رمان فرشته کوچولو من
پارت ۹
گویون : شب قبل عروسی بود
از استرس خوابم نمی برد
نمیدونستم چیکار کنم
رفتم مادرم را بیدار کردم گفتم خوابم نمیبره مادر گویون : برو بخواب دیگه فردا روز مهمی عه ( با عصبانیت )
روز عروسی
گویون : از تخت بلند شدپ رفتم پیش مادرم چشمام قرمز شده بود چون دیشب نخوابیدم راحت
آب زدم صورتم و رفتم که برا عروسی آماده بشم
یک لباس خوشگل انتخاب کردم و پوشیدم
خیلی استرس داشتم قبلم داشت تند تند میزد
که یهو مامانم آمد
مادر گویون : این لباسه قشنگه ولی بهت نمیاد زیاد
گویون : مادرم رفت یک لباس دیگه آورد گفت اینو بپوش منپ نمیتونستم چیزی بگم فقط پوشیدم
تهیونگ : بلند شدم و رفتم که آماده بشم تو فکرم این بود که جرا باید با همچین دختره ساده ای ازدواج
البته خوشگله... تهیونگ به خودت بیا چی میگی
گویون : شب قبل عروسی بود
از استرس خوابم نمی برد
نمیدونستم چیکار کنم
رفتم مادرم را بیدار کردم گفتم خوابم نمیبره مادر گویون : برو بخواب دیگه فردا روز مهمی عه ( با عصبانیت )
روز عروسی
گویون : از تخت بلند شدپ رفتم پیش مادرم چشمام قرمز شده بود چون دیشب نخوابیدم راحت
آب زدم صورتم و رفتم که برا عروسی آماده بشم
یک لباس خوشگل انتخاب کردم و پوشیدم
خیلی استرس داشتم قبلم داشت تند تند میزد
که یهو مامانم آمد
مادر گویون : این لباسه قشنگه ولی بهت نمیاد زیاد
گویون : مادرم رفت یک لباس دیگه آورد گفت اینو بپوش منپ نمیتونستم چیزی بگم فقط پوشیدم
تهیونگ : بلند شدم و رفتم که آماده بشم تو فکرم این بود که جرا باید با همچین دختره ساده ای ازدواج
البته خوشگله... تهیونگ به خودت بیا چی میگی
- ۵.۴k
- ۲۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط